هـــه... !


نوشته های یک مغز بیمار

ʘ͜͡ʘ

 

.....


!! .. مـن آرومـــمــ .. !!

.. ولـي قــــانــــونـــاً ..

!! .. مـن داغــــــونـــمــ .. !!

 

..... 

 

سـ ــ ـلام

خـ ـ ــوش اومـ ـ ـدیـــ ــ د

نظـ ــ ــ ــردادی دادی نـ ــ ـدادی نـ ـ ـــدادی 

والســ ـ ـلـ ــ امـ ـ ــ  

.....

ʘ͜͡ʘ



نظرات شما عزیزان:

¨‘°ºOMᾄᾗἷᾄOº°‘¨
ساعت14:43---8 آذر 1393
مادر که برود ...

نظم خانه بهم میریزد ...

علی نجف ...

حسن بقیع ...

حسین کربلا ...

زینب دمشق ...


السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ


Ar@sh
ساعت16:00---17 آبان 1393
خسته نباشی واقعا.....خخخخ

DUYĞU
ساعت21:29---7 آبان 1393
يكرنگ بمان حتي ...


حتي اگر در دنيايي زندگي ميكني كه


مردمش براي پررنگي هزار رنگ ميشوند


¨‘°ºOMᾄᾗἷᾄOº°‘¨
ساعت13:56---5 آبان 1393
دختری که نذر کردی این ماهوواسه امام حسین چادرسیاه سرکنی..
دختری که تو خیابون صدانوحه شنیدی و روسریتو کشیدی جلو...
پسری که دوستت خواست به یه دختر تیکه بندازه دست گذاشتی رو شونش گفتی:اين شبانزديك محرمه..بیخیال
"با توام"
"واقعادمت گرم..."


DUYĞU
ساعت14:56---8 مهر 1393
گمان می برم که اگر خداوند

صد هزار گونه خنده می آفرید

اما رسمِ اشک ریختن را نمی آموخت،


قلب حتی تابِ دَه روز تپیدن را هم نمی آورد....


DUYĞU
ساعت21:13---6 مهر 1393
قطار راهت رابگير و برو به سلامت...

نه كوه توان ريزش دارد نه ريزعلي پيراهن اضافه...

هيچ چيز مثل سابق نيست...

تقصير ما نيست كه روي حرفهايمان نميمانيم...

ما بر روي زميني زندگي ميكنيم كه هر روز خودش را دور ميزند


DUYĞU
ساعت0:20---22 شهريور 1393
گریه همیشه زبان ضعف نیست...
شاید کودکانه...شاید بی غرور ...
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود ...
می فهمم نه ضعیفم... نه کودکم... بلکه پر از احساسم...


DUYĞU
ساعت0:19---22 شهريور 1393
برای خودم مردی شدم. . .
بی صدا گریه میکنم این روزا. . .
در سکوتـــــــــــــــــــــــی سخت. . .
ای دنیا مواظبم باش. . .
قلبم هنوز. . .
دخترونـــــــــــــه میتپه. . .(!)


DUYĞU
ساعت0:17---22 شهريور 1393
دیگر نمی توانم پنهانت کنم

از درخشش نوشته هایم می فهمند، برای تو می نویسم

از شادی قدم هایم، شوق دیدن تو را در میابند

از انبوه علف بر لبانم، نشان بوسه تو را پیدا میکنند

چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را

از حافظه گنجشکان پاک کنی؟

و قانع شان کنی که خاطراتشان را منتشر نکنند؟


DUYĞU
ساعت0:16---22 شهريور 1393
هيچکس سرش آنقدر شلوغ نيست

که زمان از دستش در برود و شما را از ياد ببرد

همه چيز برمي گردد به اولويت هاي آن آدم

اگر کسي به هر دليلي تو را يادش رفت

فقط يک دليل دارد

تو جزو اولويت هايش نيستي


shaghayegh
ساعت14:59---20 شهريور 1393

میخواهی بروی؟ {بهانه میخواهی}
بگذار من بهانه را دستت دهم...{!}
برو وهرکس پرسید چرا؟؟بگو لجوج بود!همیشه {سرسختانه عاشق بود!}
بگو فریاد می زد!همه جا فریاد می زد که فقط مرا میخواهد...!
بگو دروغ میگفت! میگفت هرگز ناراحتم نکردی!...
بگو درگیر افسون نگاهم بود...
بگو بی احساس بود! به همه فریاد ها ،... توهین ها و اخم هایم فقط لبخند میزد!
بگو او نخواست: {نــخواستـــــ...!}


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 20 مرداد 1398برچسب:,ساعت 1:0 توسط SecRet| |


Power By: LoxBlog.Com